سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

بازگشت مامان جونی از مسافرت

سلام نی نی عزیزم بالاخره مامانی بعد از گذشت پنج روز دوری از شهر پراز دود و ترافیک تهران و دوری و فراق یار به تهران برگشت . به مامان جونی خیلی خوش گذشت باباجونی هم سعی کرد با تلفن و پیام  مامان جونی رو تنها نگذاره که جا داره از اینجا از باباجونی تشکر کنم .بروجرد بسیار خوش آب و هواست و هیچ دود و ترافیکی هم نداره. آسمان روزها آبی و شبها پر ستاره است . خاله جون و عمو جون( شوهر خاله مریم ) هم حالشون خوب بود . نمی دونم چند وقت دیگه می تونم یه همچین فرصتی رو پیدا کنم که بتونم خستگیامو در کنم ولی در کل خیلی خوب بود . ...
26 آذر 1390

مسافرت چند روزه

سلام گلدونه مامان امشب قراره با عزیزجون (مامان مامان جونی) بریم مسافرت امروز تونستم یه سه روز مرخصی بگیرم که با پنج شنبه و جمعه حدود پنج روزی می شه. قراره بریم بروجرد خونه آبجی محترمه خودم . خیلی به این مسافرت چند روزه احتیاج داشتم چون خیلی خسته شده بودم ، از اینکه صبح برم سر کار و تا ساعت 7و8 شب هم خونه نیام. البته تنها می رم و باباجونی با من نمیاد . چون ایشون خیلی کار دارن و نمی تونن کارهاشونو رها کنن. ...
20 آذر 1390

برف و بارون آذر ماه

این چند روز هم که کلی هوا سرد شده هرکی یادش رفته باشه الان چه موقع از ساله فکر میکنه که           وسط  دی ماهه با این همه برف و بارونی که میاد و هوا سرده . منم سرمایی باید شال و کلاه بپوشم تا بتونم بیام بیرون از خونه حتی توی خونه هم باید  لباس گرم بپوشم تا بتونم زندگی کنم. نمی دونم چراینطوری شدم . اون موقع که مدرسه می رفتیم اینجوری نبودم همیشه گرمایی بودم ولی بعد از اینکه دانشگاه تموم شد من سرمایی شدم فکر می کنم به خاطر اون هوای کوهستانی بود که دانشگاه ما داشت . سه کیلومتر روی کوه بود. اگه پایین کوه بارون بود مطمئنن دانشگاه برف میومد ا...
7 آذر 1390

تولد پسر عمو و دختر عموی نی نی

                                                               روز سه شنبه هفته گذشته من با باباجونی قرار گذاشتیم بریم خرید برای بچه های عمو محمدرضا چون روز پنج شنبه برای بچه ها تولد گرفته بودن . رفیتیم دنیس تریکو که تو خیابون ولیعصره و براشون از اونجا دو دست بلوزو شلوار گرفتیم . روز پنج شنبه هم من از صبح خونه بودم یه دل سیر خواب...
7 آذر 1390
1